چهارشنبه ۲۷ فروردین ۰۴

معرفي بهترين رمان هاي عاشقانه

معرفي بهترين رمان هاي عاشقانه از بهترين نويسنده هاي ايراني

لیست بهترین رمان های ایرانی عاشقانه و جدید

۱۴۰ بازديد

لیست بهترین رمان های ایرانی برای خرید رمان:

خرید رمان بارش آفتاب

خرید رمان استیصال

خرید رمان سرباز انتقام

خرید رمان طنین افتاده در ثمین

خرید رمان هومورو

خرید رمان این من بی تو

خرید رمان چشم زخم

خرید رمان صلت

خرید رمان ماهلین

خرید رمان نهلان

خرید رمان حس اشتباه

خرید رمان ماهرو

خرید رمان بوسه بر گیسوی یار

خرید رمان افگار

خرید رمان شکسته تر از انار

خرید رمان قاموس

خرید رمان مادمازل

خرید رمان چاو چاو

خرید رمان کد آبی

خرید رمان ناخدا

خرید رمان من یک ستاره ام

خرید رمان بر پناه آهیر

خرید رمان آشپز باشی

خرید رمان بر دل نشسته

خرید رمان پروانه میخواهد تو را

خرید رمان شهر بی یار

خرید رمان دلفریب

خرید رمان عنکبوت

خرید رمان یار باش

خرید رمان بهشت من

خرید رمان افسونگر مسترد

خرید رمان در دام زلف تو

خرید رمان رئیس همه مجنون تو

خرید رمان بیوه برادرم

خرید رمان قمصور

خرید رمان ساطور

خرید رمان تروما

خرید رمان دختر بد

خرید رمان در حوالی بهمن ماه

خرید رمان گیسو کمند

خرید رمان پرستار من

خرید رمان طهران55

خرید رمان روز نود و سوم

خرید رمان داروغه

خرید رمان گناهکار

خرید رمان در آغوش مهربانی

خرید رمان در همسایگی گودزیلا

خرید رمان راز یک سناریو

بهترين رمان هاي عاشقانه_ معرفي رمان استيصال از نسترن اكبريان

۷۲ بازديد

 

رمان استيصال

تيزر معرفي رمان استيصال رو حتما ببينيد

تكان ديگري به خود دادم كه اين‌بار بي‌‌ممانعت گذاشت بلند شوم. عطر تلخش هنوز هم زير بيني‌ام مي‌پيچيد و باعث مي‌شد دستپاچه‌تر   از قبل شوم. دستم را به دسته مبل گرفتم و سريعاً از جا برخواستم. از نيز با يك حركت سرپا شد و گلويش را صدا دار صاف كرد.

انگار كه هواي خانه كم آمده بود و من با همان لحن استرس گرفته گفتم:

- توي خونه موش هست.

يك قدم نزديكم آمد و من ترسيده قدمي به عقب برداشتم و همان‌طور كه نزديك مي‌شد و من دور مي‌شدم با صداي آرام گفت:

- ديدم.

داشت چه مي‌كرد؟ نزديك شدنش ديگر به دو قدم رسيده بود و من هر آن مي‌ترسيدم نكند صداي ضربان‌هاي بالا گرفته قلبم به گوشش برسد؟ ديگر مي‌خواستم دست به التماس بزنم كه يك قدم باقي مانده را پر كرد و من با خوردن پشت پايم بر دسته مبل، بي‌اختيار روي آن نشستم.

چندي بعد با پخش شدن نور در خانه نگاهم بر دست درازشده كيان كه از بالاي سرم كليد برق را زده بود نشست.

اين مرد مريض بود؛ آن همه استرس به من وارد كرده بود كه تنها يك چراغ را روشن كند؟ حسابي خود را مسخره دستش كرده بودم كه اين‌طور با كنايه باز هم به سخره گرفتم:

- چرا رنگت پريده؟ مي‌خواستم برق رو روشن كنم فقط!

دانلود نسخه پي دي اف رمان استيصال